پرژین

ساخت وبلاگ

اول صبح،مورچه خواب آلود مادرم را صدا زد و گفت: - مادربزرگ مدرسه ام که تموم شد،این کتاب های من رو بردار ببر جایی که دیگه نبینمشون! پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 66 تاريخ : سه شنبه 5 ارديبهشت 1402 ساعت: 17:35

بالاخره لک لک ها طلبیدند و به دیدارشان در روستای درتفی مریوان رفتیم.آنجا لک لک های صبوری را دیدیم که نشسته بر فراز لانه های چرخانشان در سکوت_ محض_طبیعت_ سرسبز و سحرانگیز زاگرس منتظر تولد جوجه هایشان بودند.تجربه ای ژرف و متفاوت بود.چشم هایم تا توانست زیبایی دید و گوش هایم سکوت شنید و صدای باد و آب و برگ.در مورد روانم هم اگر سوالی داشته باشید باید بگویم تا همین الان که بیست و چهار ساعت از آن طبیعت گردی گذشته است، روانم آرام است و فعلا دیوانگی قابل عرضی از آن سر نزده است.◇ داشتم از مورچه عکس می گرفتم که یک خانم جوان از من خواهش کرد چند تا عکس هم از او بگیرم.با کمال میل قبول کردم و عکس ها را گرفتم و دیدم واااااو کیفیت گوشی اش فوق العاده است.این بار من از خانم اجازه خواستم با گوشی او چند عکس از مورچه بگیرم و گرفتم.بعد وقتی داشتم شماره ام را می دادم که بعدا عکس ها را برایم با تلگرام بفرستد اسم من را توی گوشی اش لک لک ذخیره کرد.روی این حساب الان خودم را یک خانم لک لک می پندارم که روی آشیانه اش نشسته است و دارد لذت دنیا را می برد.البته تک و تنها. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 62 تاريخ : سه شنبه 5 ارديبهشت 1402 ساعت: 17:35

من توی ماشین نشسته بودم.منتظر مورچه که از کلاس بیرون بیاید.چند دقیقه ای که گذشت یک پسربچه حدود هشت- نه ساله از کنار ماشین رد شد.توقفی کرد.کمی دور شد.دوباره برگشت و با دقت بیشتری ماشینم را نگاه کرد.نمی دانست چه کند.بیخیال باشد و برود یا بامعرفت باشد و نرود.نرفت.آمد نزدیک پنجره ماشین و گفت:- خاله ماشینت پنجره!- واقعا؟- آره.بخدا!حسابی از آن عزیز بامعرفت تشکر کردم و پیاده شدم و لاستیک ماشین را چک کردم و به نظرم پنجر نیامد.اما،از آنجاییکه به ضعف وحشتناک خودم در امور فنی واقف هستم،حرف پسرک را جدی گرفتم و به نزدیکترین آپاراتی سر راهم مراجعه کردم و بله پنجر بودم.یک پیچ توی لاستیک ماشین فرو رفته بود و کمی زمان می خواست تا نخ بیندازند توی لاستیک ماشین و همه این ها مهم نبود.پیش می آید به هر حال.چیزی که مهم بود این یود که پسر جوان آپاراتی حدس زد من معلم باشم و وقتی گفتم نیستم ولی چرا فکر کرده است معلم هستم جواب داد:- آخه معمولا ماشین معلم ها اینطوری میشه.مخصوصا معلم هایی که معلم خوبی نیستند و بچه ها اینجوری حالشون رو می گیرن! پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 62 تاريخ : سه شنبه 5 ارديبهشت 1402 ساعت: 17:35